حجتالاسلاموالمسلمین نجم الدین طبسی درگفتگو با خبرگزاری «حوزه» شیوه امر به معروف ،نهی از منکر و همچنین فعالیت های تبلیغی و فرهنگی امام صادق(ع) و سیاست برخورد ایشان با حاکمان وقت برای خارج نمودن تشیع از محدودیت را مورد بررسی قرار داد .
امام جعفر صادق (علیهالسلام) که عمر شریفشان از همه ائمه(ع) بیشتر بود، و با توجه به اینکه با حاکمان زیادی از بنیامیه و بنیعباس معاصر بودند و با توجه به فراز و نشیبهایی که در این دوران مواجه بودند، حضرت باسیاست خاصی که به کار گرفته بودند، توانستند تشیع را حفظ و از محدودیت خارج کنند، بلکه در راستای گسترش مکتب و نشر مذهب گامهای بلندی برداشتند، بهگونهای که امروز اکثر احادیث و روایات و در یک کلمه فرهنگ تشیع از امام صادق (علیهالسلام) و پدر بزرگوارشان امام محمدباقر (علیهالسلام) به ما رسیده است.
امام صادق علیهالسلام و مقابله با جریانهای فرهنگی و سیاسی انحرافی
* اهتمام به کار فرهنگی و فرهنگسازی
باید دید حضرت چه سیاستی و روشی را به کار گرفته بودند تا نقطهضعفی به دست دشمنان نداده و سبب سختگیری و محدود کردن امام(ع) نشود. حضرت بعد از پدر بزرگوارشان به مدت سیوچهار سال هدایت جهان تشیع را به عهده داشتند و در این دوران، شاهد حکومت افرادی چون ابراهیم بن ولید، مروان حمار، یعنی اواخر حکومت امویین و بعد هم که جریان سیاهجامگان پیش آمد و ابومسلم خراسانی در سال 132 تلاش میکرد امام(ع) را همراه خودش قرار دهد و برای امام (ع) نامه مینوشت و آقا جواب او را نمیداد و گویا حتی برخی از نزدیکان امام (ع)ناراحت میشدند که چرا امام (ع) با نمایندگان ابومسلم اینگونه برخورد میکند و حضرت برایشان حقیقت قیام ابومسلم را بیان میکردند؛ بالاخره حکومت از بنی امیه گرفته شد و ابتدا ابوالعباس سفاح بیش از چهار سال و بعد از او برادرش ابوجعفر نزدیک به بیستودو سال حکومت کردند. در این دوران حضرت بدون اینکه دشمن را حساس کنند، کاری کردند که دوران شکوفایی تشیع و اقتدار علمی تشیع باتربیت شاگردان در رشتههای مختلف شکل گرفت.
حضرت احساس میکردند، دوران ایشان دوران رویارویی مسلحانه با دشمن نیست و لااقل خودشان چنین تکلیفی ندارند، بلکه دوران مطرح کردن فکر و اندیشه و نشر اسلام حق است، آن اسلامی که بیش از صدسال زیر پای ظالمان اموی لهشده بود اسلامی که به دست عباسیان مطرحشده که دستکمی از امویین نداشت امام احساس میکردند این دوران، دوران تشنگی امت اسلامی است و دوران احساس نیاز مردم به اسلام واقعی است و لذا حضرت در این راه قدم برداشتند و کاری کردند که مطابق برخی روایات، از شرق و غرب عالم بهطرف حضرت میآمدند.
* ابوحنیفه و اقرار او به أفقه بودن امام صادق(ع)
جمله ابوجعفر منصور به ابوحنیفه معروف است که خطاب به او گفت «ان الناس قد فتنوا بجعفر بن محمّد» مردم شیفته امام جعفر صادق (ع) شدند، و باید فکری کرده، این ابهت را شکست، لذا توطئهای علیه امام طرحریزی کرد و چهل سؤال آماده کردند و ابوحنیفه در جمع مطرح کرد و امام همه را جواب داد و ابوحنیفه اقرار کرد که «ما رأيت أفقه من جعفر بن محمّد» .
جالب این است که امام (ع) به کسانی که میخواستند در آن برهه از زمان دست به سلاح ببرند روی خوش نشان نمیدادند؛ مخصوصاً عبدالله بن الحسن، به حضرت اصرار داشتند ورود پیدا کنند و حضرت بهشدت آنها را نهی کرده و وارد نشدند و شاید صلاح هم نبود و حکومت اطمینان کسب کرده بود که حضرت (ع) قصد حرکت نظامی ندارد و بنا بر کار فرهنگی دارد و حضرت نیز در کار فرهنگیشان کاملاً موفق بودند و افرادی را در رشتههای مختلف تربیت کردند.
* تربیت شاگرد در علوم مختلف
آقای ابن خلکان وقتی شرححال امام صادق (ع) را میآورد، میگوید: ایشان در رشته شیمی شاگردی مانند جابر بن حیان تربیت کردند که پانصد رساله و کتاب در علم شیمی از زبان امام جعفر صادق (ع) فراگرفت. در رشته های تفسیر فقه،مناظرات، حتی جذب افراد شاگردان مبرّزی را تربیت کردند. شما میبینید افرادی مانند مفضل بن عمر با اشاره امام صادق (علیهالسلام) چه سیاستی را در کوفه اعمال کردند، حتی کسانی بودند که شاید به دین زیاد پایبند نبودند ولی حضرت ایشان را جذب میکردند تا سمت حکومت نروند و از طرف حکومت به آنها سلاح داده نشود، تا علیه شیعه اقدام کنند.
در رشتههای علم کلام، فقه و مناظرات افرادی از شام میآمدند تا با حضرت بحث کنند، حضرت مقداری با او بحث میکردند، بعد میفرمودند: با شاگردانم بحث کن اگر او را محکوم کردی من را محکوم کردهای، یعنی ایشان نسلی را ساخته بودند که توانسته بودند مذهب را گسترش دهند.
* پرهیز از تندروی شیعیان و اهتمام به حفظ اصول
امام جعفر صادق (ع) روی نکاتی دست گذاشته بودند اولاً: شیعیان را از رویارویی با حکومت بر حذر میداشتند و میفرمودند: به کار تبلیغاتی بپردازید و دوم اینکه مردم را از تندروی بر حذر میداشتند، خودشان باسیاست خاصی حرکت میکردند، با حفظ اعتقادات و خطوط قرمز، حتی یکقدم عقبنشینی نکرده و با حفظ اصول و ضوابط حرکت میکردند.
ایشان هرگز اجازه نمیدادند که شیعیان تندروی کنند و از تندروی برخی از پیروانشان ناراحت میشدند و با این افراد برخورد میکردند مثلاً با غلات و انسانهای تندرو و باکسانی که افراطوتفریط میکردند بهشدت برخورد میکردند در کافی شریف آمده امام صادق(ع) به افرادی که در مسجد برخی سخنان را میگفتند فرمودند: «خَلْقٌ فِي الْمَسْجِدِ يَشْهَرُونَّا وَ يَشْهَرُونَ أَنْفُسَهُمْ، أُولئِكَ لَيْسُوا مِنَّا، وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ، أَنْطَلِقُ فَأُوَارِي وَ أَسْتُرُ، فَيَهْتِكُونَ سِتْرِي، هَتَكَ اللَّهُ سُتُورَهُمْ يَقُولُونَ: إِمَامٌ، أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَنَا بِإِمَامٍ إِلَّا لِمَنْ أَطَاعَنِي، فَأَمَّا مَنْ عَصَانِي فَلَسْتُ لَهُ بِإِمَامٍ، لِمَ يَتَعَلَّقُونَ بِاسْمِي؟ أَ لَايَكُفُّونَ اسْمِي مِنْ أَفْوَاهِهِمْ؟ فَوَ اللَّهِ لَا يَجْمَعُنِي اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ فِي دَارٍ» عدهای به مسجد میروند و ما را و خودشان را انگشتنما میکنند ، آنها از ما نیستند و ما هم از آنها نیستیم، من روش مدارا را به کار میگیرم وبا آنها مدارا میکنم و ستر میکنم و میپوشانم آنها پردهدری میکند، خدا پردههای ستر آنها را بدرد، آنها میگویند من امام ایشان هستم و خودشان را پیرو من میدانند، و الله من امام آنها نیستم، من امام کسانی هستم که از من اطاعت کنند، اما کسانی که از من اطاعت نمی کنند من امام آنها نیستم، چرا اسم من را یدک میکشند و از اسم من سوءاستفاده میکنند به این کار خود خاتمه بدهند و نام من را نبرند، از خدا میخواهم من و آنها در قیامت یک جا نباشیم و من با آنها نباشم.
لذا روش امام (ع) روش مدارا بود، ضمن اینکه یکقدم از اصول و مبانی و اعتقادی عقبنشینی نکردند، اما با تاکتیک و روش مخصوص خودشان. حضرت از افراطوتفریط جلوگیری میکردند، در برابر غلات میایستادند و در برابر کسانی که تندروی میکردند میایستاد.
مرحوم کلینی جریانی را نقل میکنند که خیلی مهم است: مردى بنام سراج كه خادم حضرت صادق عليه السّلام بود مىگفت: امام صادق (ع) براى كارى مرا فرستاد و امام با گروهى از ياران خود در اين وقت در حيره بودند، گويد: ما دنبال آن كار رفتيم و بعد درحالیکه هوا بسيار گرم بود و ما هم گرسنه بوديم برگشتيم.
من درجایی كه بسترم در آنجا قرار داشت رفتم و خود را باهمان ناراحتى روى رخت خواب خود افكندم، در اين هنگام ناگهان حضرت صادق عليه السّلام بهطرف ما آمد و گفت مىخواهم در نزد شما بنشينم، من از جاى خود برخاستم و امام هم در كنار بستر من قرار گرفت و درباره كارى كه مرا براى آن فرستاده بود، سؤال كردند.
من امام عليه السّلام را در جريان آن كار قراردادم، او هم خداوند را سپاسگزارى كرد، و بعد درباره گروهى به سخن مشغول شديم، من عرض كردم قربانت گردم من از آنها تبرى مى جویم ، چون آنها معتقدانى دارند كه ما نداريم.
امام عليه السّلام فرمود: آنها ما را دوست مىدارند، ولى چون مطالبى را مىگويند كه شما آن را نمیگویید حالا بايد از آنها بيزارى بجوئيد، گفتم آرى، فرمود: نزد ما هم چیزهایی هست كه در نزد شما نيست، پس در اين صورت ما بايد از شما تبرى كنيم.
عرض كردم خير قربانت گردم، فرمودند در نزد خداوند چیزهایی هست كه در نزد ما وجود ندارد، آيا خيال مىكنى خداوند ما را از خود دور كرده، گفتم خير قربانت گردم، پس ما اكنون با آنها چه كنيم، فرمودند: آنها را دوست بداريد و از آنان تبرى نكنيد.
بعضى از مسلمانان يك سهم از ايمان رادارند و بعضى دو سهم و بعضى هم سه سهم، تا هفت سهم، در اينجا كسى که يك سهم دارد نبايد باکسی كه دو سهم يا بيشتر دارد مقايسه شود، خداوند براى هرکسی سهمى معين كرده و به همان اندازه پاداش خواهد ديد.
اينك براى تو دراینباره مثلى مىزنيم مردى يك همسايه نصرانى داشت و او را به اسلام دعوت كرد و بهاندازهای از مزايا و زیباییهای اسلام براى او تعريف كرد كه او هم قبول كرد و مسلمان شد، او دریکی از سحرها قبل از نماز صبح آمد و در خانهاش را زد.
مرد تازهمسلمان گفت: كيست كه در اين هنگام در مىزند، گفت فلانی هستم، گفت چه مىخواهى، گفت وضو بگير و لباس خود را در بر كن تا باهم به مسجد برويم، او هم وضوء گرفت و جامههاى خود را عوض كرد و باهم به مسجد رفتند.
آنها به مسجد رفتند و به نماز مشغول شدند، بعد از طلوع فجر نماز صبح خواندند و در مسجد مشغول ذكر و دعا شدند تا آفتاب طلوع كرد، مرد نصرانى برخاست تا به منزل خود برود، آن مرد گفت كجا مىروى روزکوتاه است.
اكنون ظهر فرامیرسد او همنشست تا ظهر شد و آنها نماز ظهر گذاشتند، بعدازآن گفت بين ظهر و عصر فاصله زيادى نيست، صبر كنيد نماز عصر را هم ادا كنيم، او را در مسجد نگه داشت تا نماز عصر را هم خواندند، آن مرد برخاست كه برود.
بار ديگر گفت: اكنون آخر روز است صبر كنيد تا شب باهم برويم، او را نگه داشت و نماز مغرب را هم خواندند و بعدازآن مرد تازهمسلمان خواست برود بار ديگر گفت نماز عشاء را بخوانيم و برويم، آنها نماز عشاء را هم خواندند و بعد از هم جدا شدند.
هنگام سحر بار ديگر آن مرد بهطرف منزل نصرانى رفت و در زد، او آمد و معلوم شد رفيق شب گذشته است، آمده او را به مسجد ببرد، گفت: برخيز و وضوء بگير باهم به مسجد براى عبادت برويم.
مرد نصرانى گفت: براى اين دين بيكارتر از مرا پيدا كن، من مردى فقير و صاحب عيال هستم ، امام صادق عليه السّلام فرمود: او را نخست در چيزى وارد كرد، ولى بار ديگر از آن خارج ساخت.
لذا امام (علیهالسلام) تأکید میکنند در برخوردها ، صحبت وزندگی، گروهها و تفکرات گوناگونی وجود دارند و اگر میخواهید تبلیغ و ترویج کنید، باید جاذبه شما از دافعه بیشتر باشد و به حد افراط وتفریط نرسد.
* احیاء شعائر و امربهمعروف و نهی از منکر
نکته دیگری که امام (علیهالسلام) خیلی مراعات میکردند، مسئله احیای شعائر و امربهمعروف و نهی از منکر بود؛ به هیچ قیمتی بر سر احیای امربهمعروف و ابطال منکر معامله نمیکردند، مرحوم کلینی در کافی این قصه را از هارون بن جهم نقل میکند که در حيره با امام صادق عليه السّلام بودم در ايامى كه منصور دوانيقى به آنجا آمده بود، يكى از سردارانش بچه خود را ختنهکرده و سورى ترتيب داده و مردم را دعوت كرده بود. امام صادق عليه السّلام نيز جزء دعوتشدگان بود. دراثنای غذا خوردن يكى از حاضران آب خواست، پيالهاى آوردند كه محتواى آن شراب بود وقتى پياله را به دست آن مرد دادند، حضرت صادق عليه السّلام از سر سفره بلند شد، وقتى پرسيدند چرا از سر سفره برخاستى؟ فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: ملعون است هر كس سر سفرهاى بنشيند كه سر آن سفره شراب مىخورند. لذا میبینید که حضرت هیچگونه تعارفی در این قضیه نداشتند و تا منکر را دیدند با آن مقابله کردند.
* امر به معروف عملی امام صادق (ع)
و نسبت به معروف هم همینطور بودند و باکسی معامله نمیکردند، مفضل بن عمر که از اصحاب باوفا و دوستان حضرت است میگوید: در آن هنگام كه امام صادق عليه السّلام براى ديدار با ابوالعباس [سفّاح نخستين خليفه عباسى] به كوفه آمد من نيز در خدمت آن حضرت بودم، پس چون به محله كناسه رسيديم، امام فرمود: همینجا بود كه عمويم زيد رحمه اللَّه را به دار آويختند و همچنان برفت تا به طاق زيت فروشان كه آخر بازار سرّاجها بود رسيد، پس در آنجا پياده شد و فرمود: پياده شو، اين همان مكان نخستين مسجد كوفه است كه آدم عليه السّلام طرح آن را ريخت و من خوش نمىدارم سواره در آن وارد آيم؛ سپس تاریخ مسجد و قضایا را بیان کردند، بعد دیدیم حرف آقا قطع شد و برای نماز آماده شدند و دیگر صحبتی نکردند، نماز ظهر را خواندند و تعقیبات نماز را انجام دادند و نماز عصر را خواندند و بعد دوباره شروع به صحبت کردند ، امام به دو معروف اشاره کردند اول احترام به مسجد و دوم نماز اول وقت، سخنران هرکسی که میخواهد باشد، نشست و سمینار از هرکسی میخواهد باشد دیگر از امام جعفر صادق که صحبتهایش بالاتر نیست، وقت اذان که شد حضرت سخن را قطع کردند یعنی ای مسؤولین، ای مسلمانها، هر کس در هر رتبه و مقام که هستید این معروف را به پادارید مسئله نماز را به پادارید.
* تأکید بر ولایت امیرالمؤمنین و اهلبیت(ع)
همین روایتی که سالها مورد هجوم و تاختوتاز شجره ملعونه قرارگرفته بود، امیرالمؤمنین را به امر امویین بر منابر لعن میکردند و عباسیان هم دستکمی از آنها نداشتند، امام در سایه سیاستی که عرض کردم، یعنی سیاست متعادل و حسابشده توانستند معروف واقعی را که همان ولایت امیرالمؤمنین باشد دوباره باقدرت مطرح کنند ؛ ابوحنیفه خدمت امام(ع) میآید و سؤالاتی را مطرح میکند، ابوحنیفه شخصی بود که با حکومت مرتبط بود و قطعاً صحبتهای امام را منتقل میکرد و سؤال کرد معروف چیست؟ امام فرمودند: آن معروفی که در آسمانها معروف است و در زمین معروف است امیرالمؤمنین علی (ع) است، بعد میپرسد منکر چیست؟ فرمود منکر کسانی بودند که به امیرالمؤمنین ظلم کردند و حق ایشان را بهزور از ایشان گرفتند و مردم را به موضعگیری و بیمهری نسبت به امیرالمؤمنین(ع) وادار کردند ، باز وقت دیگری ابوحنیفه از معنای: «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» از امام سؤال میکند امام از او میپرسد که به نظر تو مراد از «نعیم» چیست؟ ابوحنیفه میگوید: گفتم امنیت راهها، سلامتی، داشتن آب و غذا که خدا از آنها سؤال میکند، امام(ع) فرمودند: یعنی در قیامت خداوند عزوجل تو را برای حساب نگه میدارد و از تو سؤال میکند که در فلان روز چقدر آب و غذاخوردهای؟ اگر اینها را خواسته باشد سؤال کند وقوف خیلی طولانی میشود اینها نیست، ابوحنیفه میگوید گفتم پس «نعیم» چیست؟ فرمودند: این نعمت ما هستیم. راجع به ما از شما سؤال میکنند مایی که خداوند عزوجل مردم را بهوسیله ما از گمراهی نجات داد و بهوسیله ما نابینایی مردم را تبدیل به بینایی کرد و بهوسیله ما اینها را از جهالت بیرون آورد .
امام جعفر صادق (علیهالسلام) در دوران امامتشان و به اقتضای ظرف و موقعیت زمانی شان در راستای اعتلای نام امیرالمؤمنین(ع) و در راستای احیاء شعائر اسلامی مجاهدتها کردند که به دو مورد آنها اشاره میکنم
* اعلان مکان قبر شریف امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
حضرت مکان قبر شریف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را مشخص نموده و زیارت کردند و برای تعمیر آن پول دادند و به مردم تأکید کردند به زیارت امیرالمؤمنین(ع) بروید وقتی هم از ایشان سؤال میشد که چه شد ائمه قبلی نفرموده بودند حضرت فرمود چراکه بنی المروان و خوارج بودند و ترس از این بود که به قبر جسارت کنند.
* چگونگی آشکار شدن مضجع نورانی امیر المومنین (ع)
صفوان جمال شتربانی بود که همراه حضرت بود، میگوید همینطور که میرفتیم، یکمرتبه امام(ع) فرمود از جاده منحرف شو تا به سرزمین غریبی رسیدیم، دیدم حضرت کنار قبری ایستاد و همینطور از حضرت آدم شروع کرد به سلام دادن و به یکایک انبیاء سلام داد تا به پیامبر اکرم(ع) رسید و بعد حضرت خودشان را روی قبر انداختند و سلام دادند و بلندبلند گریه کردند، بعد چند رکعت نماز خواندند به حضرت(ع) گفتم این قبر کیست؟ فرمودند: قبر جد من امیرالمؤمنین(ع) است.
علی صفوان در روایت دیگر میگوید وقتی حضرت به آن قبر رسید، دست برد و مشتی از خاک آن قبر برداشت و بویید و «ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ فَارَقَ الدُّنْيَا» آهی کشید و فریادی زد و بیهوش روی زمین افتاد بهگونهای که احساس کردم حضرت از دنیا رفتند بعد که به هوش آمدند و فرمودند: این قبر شریف جدم است؛ گفتم آقا چرا ابرار یعنی ائمه(ع) قبل اعلان نکردهاند؟ فرمودند: «حَذَراً مِنْ بَنِي مَرْوَانَ وَ الْخَوَارِجِ أَنْ تَحْتَالَ فِي أَذَاه» خوف این بود که به قبر شریف جسارت شود.
در روایت دیگری صفوان میگوید: امام(ع) فرمود یا صفوان این قبر جدم است، بعد آقا لباسشان را عوض کردند کنار قبر آمدند و شروع به گریه کردند و اشک بر گونه حضرت جاری بود بعد فرمودند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ الْبَرُّ التَّقِيُّ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبَأُ الْعَظِيمُ» و در اینجا حضرت طریقه زیارت را آموزش میدهند و این قسمت زیارت بسیار مهم است شروعش با این عبارت بود و در ادامه آمده «ثُمَّ انْكَبَّ عَلَى الْقَبْرِ الشَّرِيفِ» لذا اینکه میبینیم مردم عوام خودشان را به ضریح حضرت میچسبانند نگوییم این چهکارهایی است که عوام انجام میدهند، خیر این کار عوام نیست، این کار خود امام جعفر صادق (علیهالسلام) است ما عوام هستیم که نمیفهمیم امام بهمحض ورود خودش را روی قبر امیرالمؤمنین انداخت و بعد فرمود: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين» بعد فرمودند: «وَ إِنَّهُ لَيَزُورُهُ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ سَبْعُونَ قَبِيلَةً مِنَ الْمَلَائِكَةِ قُلْتُ وَ كَمِ الْقَبِيلَةُ قَالَ مِائَةُ أَلْفٍ» هر شب هفتاد هزار قبیله از ملائکه قبر حضرت را زیارت میکنند به ایشان گفتم «قبیله» یعنی چقدر؟ فرمود هر قبیله یعنی صد هزار نفر؛ زیارت که تمام شد «ثُمَّ خَرَجَ الْقَهْقَرَى» حضرت بهصورت عقب عقب خارج شد، درحالیکه میفرمودند: «وَ هُوَ يَقُولُ يَا جَدَّاهْ يَا سَيِّدَاهْ يَا طَيِّبَاهْ يَا ظَاهِرَاهْ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ تَعَالَى آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكَ وَ رَزَقَنِي الْعَوْدَ إِلَيْكَ وَ الْمُقَامَ فِي حَرَمِكَ وَ الْكَوْنَ مَعَكَ وَ مَعَ الْأَبْرَارِ مِنْ وُلْدِكَ» صفوان میگوید: به حضرت عرض کردم اجازه میدهید که من به دوستدارانتان بگویم که قبر حضرت اینجاست؟ فرمود بله، بگویید که قبر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینجاست و بعد پولی برای تعمیر قبر به من دادند و من قبر را تعمیر کردم و حضرت با این کار یکی از بزرگترین شعائر که زیارت قبر امیرالمؤمنین (ع) بود را احیا کردند.
* احیای کربلا و عاشورای امام حسین (ع):
نکته دوم مسئله احیای کربلا و عاشورای امام حسین (ع) بود و حضرت پشت سر این قضیه بودند و با کمکهای مالی و سخنرانی و زیارت کربلا، قضیه امام حسین (ع) را احیا میکردند، حضرت از روز اول محرم به هم میریختند و دیگرکسی علائم شادی را در چهره ایشان نمیدید تا روز دهم که میشد، بلندبلند گریه میکردند و میفرمودند: امروز روزی است که حسین (ع) را به شهادت رساندند.
مرحوم مجلسی در بیستوپنج مقاله آوردهاند حضرت شخصاً به کربلا آمدند و هنگامیکه حضرت به آب فرات رسیدند، با لحن جانسوز به آب فرات گفتند تو هنوز جاری هستی؟ تو را به روی جدم بستند و تو هنوز جاری هستی؟ یعنی حضرت در کربلا روضه خواندند و شخصاً به زیارت امام حسین (ع) آمدند و به شیعیان تعلیم دادند که در روز عاشورا در قنوت این جملات را بگوید: «اللَّهُمَّ إِنَّ الْأُمَّةَ خَالَفَتِ الْأَئِمَّةَ وَ كَفَرُوا بِالْكَلِمَةِ وَ أَقَامُوا عَلَى الضَّلَالَةِ وَ الْكُفْرِ وَ الرَّدَى وَ الْجَهَالَةِ وَ الْعَمَى» که دعای عجیبی است و امام قاتلان امام حسین (علیهالسلام) را نفرین میکند و میفرماید: خدایا زمین زیر پایشان بلرزد، خدایا شهرهایشان را ویران کن، خدایا اسلحه آنها را از کار بینداز و دست آنها را فلج کن ،خدایا در میانشان اختلاف بینداز، خدایا توطئههایشان را بیتأثیر قرار بده، خدایا با سلاحت به گردن اینها بزن خدایا گرفتاریها از سر و رویشان ببارد خدایا اینها را گرفتار قحطی و گرانی کن، این آموزهای است که امام به شیعیان آموزش میدهد که در روز عاشورا اینطور دعا کنید اگر خواسته باشید زندگی حضرت را مرور کنیم با چند جلسه ممکن نیست زیرا زندگانی امام(ع) دریایی است که اگر تعبیر بنده درست باشد، توانستهایم قطرهای از دریای معرفت امام(ع) را فهمیده و عرضه کنیم و مسئله احیای شعائر در زندگی حضرت میدرخشد و ما مخصوصاً کسانی که در پستها مسؤولیت هستند وظیفهداریم به پیروی از امام جعفر صادق (علیهالسلام) در راستای احیای امربهمعروف و در راستای احیای شعائر اسلامی از هیچ تلاشی فروگذار نکنیم و بر سر اینها باکسی معامله نکنیم که هستی نظام ما بستگی به همینها دارد اساس نظام ما بستگی به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) و ائمه طاهرین دارد، اصالت نظام ما درگرو ارتباط با این نکاتی است که امام صادق (علیهالسلام) روی آن تأکید کردند و دست گذاشتند و ما اگر میخواهیم که حتماً میخواهیم این امانت به احسن وجه حفظ بشود تا به امانتدار و صاحبش تحویل بدهیم باید به این نکاتی که امام (ع) اشارهکردهاند پایبند باشیم .
پینوشتها
- قال رشيد الدين محمّد بن علي بن شهر آشوب: «ذكر أبو القاسم النجّار في مسند أبي حنيفة، قال الحسن بن زياد: سمعت أبا حنيفة وقد سئل: من أفقه من رأيت؟ قال: جعفر بن محمّد لما أقدمه المنصور بعث إلي فقال يا أبا حنيفة ان الناس قد فتنوا بجعفر بن محمّد فهيىء له من مسائلك الشداد؛ فهيىء له من مسائلك الشداد فهيأت له أربعين مسألة، ثم بعث الي أبو جعفر وهو بالحيرة فأتيته فدخلت عليه وجعفر جالس عن يمينه فلما بصرت به دخلني من الهيبة لجعفر ما لم يدخلني لأبي جعفر، فسلمت عليه فأومأ الي فجلست ثم التفت اليه فقال: يا أبا عبد اللَّه هذا أبو حنيفة، قال: نعم أعرفه، ثم التفت الي فقال: يا أبا حنيفة ألق على أبي عبد اللَّه من مسائلك، فجعلت ألقي عليه فيجيبني فيقول: أنتم تقولون كذا، وأهل المدينة يقولون كذا: ونحن نقول كذا، فربما تابعناكم وربما تابعناهم وربما خالفا جميعاً، حتى أتيت على الأربعين مسألة فما أخلّ منها بشيء، ثم قال أبو حنيفة: أليس أن اعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس» المناقب ج 4 ص 255.
تذكرة الحفاظ ج 1 ص 166.
قال ابن خلكان: «وكان من سادات أهل البيت ولقب بالصادق لصدقه في مقالته ... وكان تلميذه أبو موسى جابر بن حيان الصوفي الطرسوسي قد ألف كتاباً يشتمل على ألف ورقة تتضمّن رسائل جعفر الصادق وهي خمسمائة رسالة؛ و فيات الأعيان ج 1 ص 291.»
- الوافي، ج 2، ص 245، ح 720؛ الوسائل، ج 16، ص 237، ح 21453.
- أَبَانٌ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَتْ عَلَيْنَا أُمُّ خَالِدٍ الَّتِي كَانَ قَطَعَهَا يُوسُفُ بْنُ عُمَرَ تَسْتَأْذِنُ عَلَيْهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ يَسُرُّكَ أَنْ تَسْمَعَ كَلَامَهَا قَالَ فَقُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَأَذِنَ لَهَا قَالَ وَ أَجْلَسَنِي مَعَهُ عَلَى الطِّنْفِسَةِ «1» قَالَ ثُمَّ دَخَلَتْ فَتَكَلَّمَتْ فَإِذَا امْرَأَةٌ بَلِيغَةٌ فَسَأَلَتْهُ عَنْهُمَا فَقَالَ لَهَا تَوَلَّيْهِمَا قَالَتْ فَأَقُولُ لِرَبِّي إِذَا لَقِيتُهُ إِنَّكَ أَمَرْتَنِي بِوَلَايَتِهِمَا قَالَ نَعَمْ قَالَتْ فَإِنَّ هَذَا الَّذِي مَعَكَ عَلَى الطِّنْفِسَةِ يَأْمُرُنِي بِالْبَرَاءَةِ مِنْهُمَا وَ كَثِيرٌ النَّوَّاءُ يَأْمُرُنِي بِوَلَايَتِهِمَا فَأَيُّهُمَا خَيْرٌ وَ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ هَذَا وَ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ كَثِيرٍ النَّوَّاءِ وَ أَصْحَابِهِ إِنَّ هَذَا تَخَاصَمَ فَيَقُولُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «3» وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ؛ كافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 101
- كافي (الطبعة القديمة)، ج2، ص: 42
-عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ كُنَّا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِالْحِيرَةِ حِينَ قَدِمَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ فَخَتَنَ بَعْضُ الْقُوَّادِ ابْناً لَهُ وَ صَنَعَ طَعَاماً وَ دَعَا النَّاسَ وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِيمَنْ دُعِيَ فَبَيْنَا هُوَ عَلَى الْمَائِدَةِ يَأْكُلُ وَ مَعَهُ عِدَّةٌ عَلَى الْمَائِدَةِ فَاسْتَسْقَى رَجُلٌ مِنْهُمْ مَاءً فَأُتِيَ بِقَدَحٍ فِيهِ شَرَابٌ لَهُمْ فَلَمَّا أَنْ صَارَ الْقَدَحُ فِي يَدِ الرَّجُلِ قَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَائِدَةِ فَسُئِلَ عَنْ قِيَامِهِ فَقَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَلْعُونٌ مَنْ جَلَسَ عَلَى مَائِدَةٍ يُشْرَبُ عَلَيْهَا الْخَمْرُ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ جَلَسَ طَائِعاً عَلَى مَائِدَةٍ يُشْرَبُ عَلَيْهَا الْخَمْر؛ كافي (الطبعة القديمة)، ج6، ص: 268
- كافي (ط - دار الحديث)، ج15، ص: 637
لَمَّا قَدِمَ الصَّادِقُ ع الْعِرَاقَ نَزَلَ الْحِيرَةَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو حَنِيفَةَ وَ سَأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ وَ كَانَ مِمَّا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ فَقَالَ ع الْمَعْرُوفُ يَا أَبَا حَنِيفَةَ الْمَعْرُوفُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ الْمَعْرُوفُ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ وَ ذَلِكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا الْمُنْكَرُ قَالَ اللَّذَانِ ظَلَمَاهُ حَقَّهُ وَ ابْتَزَّاهُ أَمْرَه وَ حَمَلَا النَّاسَ عَلَى كَتِفِه، بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج10، ص: 208
قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ أَخْبِرْنِي جُعِلْتُ فِدَاكَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ قَالَ فَمَا هُوَ عِنْدَكَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ قَالَ الْأَمْنُ فِي السَّرْبِ وَ صِحَّةُ الْبَدَنِ وَ الْقُوتُ الْحَاضِرُ فَقَالَ يَا أَبَا حَنِيفَةَ لَئِنْ وَقَّفَكَ اللَّهُ أَوْ أَوْقَفَكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يَسْأَلَكَ عَنْ كُلِّ أَكْلَةٍ أَكَلْتَهَا وَ شَرْبَةٍ شَرِبْتَهَا لَيَطُولَنَّ وُقُوفُكَ قَالَ فَمَا النَّعِيمُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ النَّعِيمُ نَحْنُ الَّذِينَ أَنْقَذَ اللَّهُ النَّاسَ بِنَا مِنَ الضَّلَالَةِ وَ بَصَّرَهُمْ بِنَا مِنَ الْعَمَى وَ عَلَّمَهُمْ بِنَا مِنَ الْجَهْل، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج10، ص: 209
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج97، ص: 235
إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج2، ص: 441
إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج2، ص: 569؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج98، ص: 310